آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آریان جون

آریان بعد واکسن

الحمدالله آریان گلم ایندفعه بر خلاف واکسن قبل زیاد اذیت نشد.این دو تا عکسم بعد از اینکه واکسن زدیم و اومدیم خونه ازش گرفتم الهی مامان قربون اون چهره ناز و معصومت بره.مثه یه مرد واکسن زدی و یه سی ثانیه ای بیشتر گریه نکردی بعدش باهم رفتیم بازار.البته چون کالسکه تو نبرده بودیم تو بغلم بودی.وقتی گفتم امروز اریان حال کرد یه سره تو بغلم بود چنان ذوق کردی و محکم بغلم کردی.الهی فدات بشم که حالا دیگه همه چی رو متوجه می شی و سریع به حرفامون عکس العمل نشون میدی ...
19 مهر 1390

توانمندی های آریان در یکسالگی

شش تا دندون داری.دوتا بالا و چهار تا پایین قد 79 سانتی متر -وزن13 کیلو (بگید ماشالله) -دور سر 49 سانتی متر خودت دیگه قشنگ راه میری.نمیدونم روزی چند کیلومتر اما از کله سحر تا آخر شب یه ریز داری راه میری. بابا و ماما میگی البته ماما رو فقط زمانی که التماس دعا داری تا بغلت کنم میگی. به غذاها میگی به . بلدی بوس کنی،بشکن میزنی،دست میزنی و می رقصی،بای بای و تازه از همه چی بهتر بلدی کتک بزنی. وقتی بهت میگم اریان بخواب میری دراز می کشی و میگی خخخخخخخخخ(مثلا خروپف) وقتی تو ماشین نشستی بهت میگم گاز بده تو هم سفت فرمونو میگیری و میگی قاقاقاقا وقتی جاییت درد میگیره میگیریش تو دستت و میگی بو.بعدش بهت میگم بیا بوسش کنم.تو ...
19 مهر 1390

ممنونم

خداجونم ازت ممنونم.از اینکه یه کورسوی امید بهمون نشون دادی.ازین که احساس می کنم هنوز مامانمو فراموش نکردی.     یکشنبه صبح خاله زهرا و شوهرش مادرجونو بردن تهران.اخه حالش اصلا خوب نبود.رفتن پیش دکترش.دکترش هم یه چیزایی گفت که یه کمی مارو امیدوار کرد و بعد از چند وقت ما هم خوشحال شدیم. دکتر گفت اگه خدا بخواد شیمی درمانی داره جواب میده و تومور در حال از بین رفتنه.می گفت دو جلسه دیگه رو که انجام بده به امید خدا تومور کاملا از بین میره.درد الان دستش هم ربطی به تومور نداره بلکه به خاطر اینکه چهار بار عمل شده دچار چسبندگی شده و دارو داد. امیدوارم به زودی دردهای مادرجونم کم بشه و بتونه راحت زندگی کنه   از همه...
19 مهر 1390

مادرجون بیمارستانه

امشب ما مهمون داشتیم.عمو و حسین(پسردایی بابا امید) با خانمش و تارا جون ناناز .اما غروب فهمیدم مادرجون بیمارستان بستری شده و حالش خوب نیست.مهمونی بهمون خوش نگذشت. خدایا همه مریضا رو شفا بده خدایا نذار مامانم اینقدر درد بکشه ...
19 مهر 1390

کادوهایی که آریان جون گرفت

عزیز(مادربزرگ بابا امید):50000 تومان مامان جون و باباجون:50000 تومان مادرجون و پدرجون:50000 تومان خاله زهرا:25000 تومان خاله سمیه: دایی حسین: مهساجون: دست همگی درد نکنه.انشالله بتونیم جبران کنیم ...
11 مهر 1390

تولد پرهام

امروز رفتیم تولد پرهام بچه دخترخاله پریسا.آریان جونم نقل مجلس بود و می رقصید(البته زیر دست و پای دیگران).تازه با آهنگایی که دست داشت بشکنم میزد. مجموعا خوب بود تا آخرا که یه بادکنک ترکید . عسلم خیلی ترسید و کلی گریه کردوبعد اون دیگه از من جدا نشد تا اومدیم خونه.
6 مهر 1390

دریا و ماسه بازی

امروز رفتیم دریا و پسرم و باباییش کلی بازی کردن.آریان رو ماسه ها تاتی کنان راه میرفت و هر جا خسته می شد می نشست.اونجا اسب دید و خیلی از اسب خوشش اومد . هی می خواست بره پیش اسبها.اما وقتی باباش میبردش نزدیک اسبها می ترسید و خودش و عقب می کشید. راستی امروز پسرم کلی خاطرخواه پیدا کرد و چهارتا خانم اومدن و دونه دونه باهاش عکس گرفتن.و آریان هم مردونگی کرد و بغل همشون رفت و برای اولین بار کتکشون نزد.  این هم عکس ماسه بازی و البته ماسه خوری  آریان بعد اون  بعد از اون امدیم خونه و من آریان رفتیم حموم.وقتی عشقم داشت شیر میخورد و من داشتم تنشو میشستم یهو دیدم که آریان خوابیده خیلی برام جالب بود.آخه کلی بازی کرده بود و ...
5 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد